فریب خورده

پسری ...................تنها

مثل قایقی خسته تو دریا

مثل دیدن تو توی رویا

مثل تیک تیک خسته ی ساعت

مثل قصه ی تلخ صداقت

مثل شب مثل گل توی گلدون

مثل تصویر ماه توی بارون

مثل گریه تلخ دیونه

دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثل لحظه بارون پاییز

مثل چشمای خستهی لبریز

مثل اشکای ریخته رو گونه

دیگه چیزی ازم نمی مونه

مثل بارون ابر بهار

مثل لحظهی خواب ستاره

تو رو دوست دارم

 

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:چشم,خسته,اشک,غم,فریب,فراغ,فریب خورده,تنها,ساعت 13:26 توسط saman| |

چشمانم را با گرمی نفسم بر سر راهت میدوزم تا نگرانت بمانند و اشکانم را به پات میریزم تا مزگانم نرم شده پایت را نیاز دارند هنگامی که قدم بر چشمانم می گذاری
 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:نوشته دل,دل نوشته,تنها,غم ,فراغ,دوری,ساعت 3:10 توسط saman| |

سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟

 

نوشته شده در یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:غم,تنها,سال,بی کس,مجنون,شعر,ساعت 16:17 توسط saman| |


Power By: LoxBlog.Com