فریب خورده

پسری ...................تنها


براي رسيدن به تو پا پيش گذاشتم !
خودم را قسمت كردم !
تو را سهم تمام روياهايم كردم !
انصاف نبود ...
تو كه ميدانستي
با چه اشتياقي خودم را قسمت ميكنم
پس چرا ...
زود تر از تكه تكه شدنم جوابم نكردي !
براي خداحافظ خيلي دير بود !
خيلي دير ... !

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:امشب,تنها,عاشق,نمی دانم,دیر شده,ساعت 11:46 توسط saman| |

نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند


مثل آسمانی که امشب می بارد....


و اینک باران


بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند


و چشمانم را نوازش می دهد


تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:امشب,تنها,عاشق,نمی دانم,ساعت 6:51 توسط saman| |

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب


 

شاید تو می خواهی مرا در کوچه ها امشب


پشت ستون سایه ها روی درخت شب


می جویم اما نیستی در هیچ جا امشب


می دانم ابری نیستی اما نمی دانم


بیهوده می گردم بدنبالت ! چرا امشب ؟


هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما


نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب


ها … سایه ای دیدم شبیهت نیست اما حیف


ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب


هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز


حتی ز برگی هم نمی آید صدا امشب


امشب ز پشت ابرها بیرون نیامد ماه


بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب


گشتم تمام کوچه ها را ، یک نفس هم نیست


شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب


طاقت نمی آرم ! تو که می دانی از دیشب


باید چه رنجی برده باشم ، بی تو ! تا امشب


ای ماجرای شعر و شبهای جنون من


آخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب؟!!

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:امشب,تنها,عاشق,ساعت 6:46 توسط saman| |


Power By: LoxBlog.Com